دليل اين موضوع روشن است; زيرا محبت، عشق و علاقه انسان به چيزى حتماً به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوت و كمالى در آن نيست عشق و محبت نمىورزد; بنابر اين، عشق و محبت انسان به هر چيزى به خاطر آن است كه در او كمال مى يابد، چنان چه عشق به خدا، از آن روست كه خدا را سرچشمه اصلى هر نوع كمالى مى داند و به طور قطع چنين وجودى محبوب كسانى است كه خواهان رسيدن به كمال مطلق و رهايى از نقص هستند.
اساساً، عشق حقيقى، عشق به كمال است و همواره رو به سوى آن دارد; چون انسان هرگز عاشق نقص ها، كمبودها و عدم ها نمى شود، بلكه همواره به دنبال امور وجودى، هست ها و كمال ها مى گردد، به همين دليل آن كس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر است.
از اثرات اين عشق، دورى از گناه است. امام صادق(ع) مى فرمايد: «ما احبّ اللّه عزّوجلّ من عصاه;[1] كسى كه گناه مى كند، خدا را دوست نمى دارد».
خداوند مى فرمايد: اگر محبت خدا داشتيد و اثرات آن در عمل و زندگى شما آشكار شد، خداوند هم شما را دوست مى دارد و به دنبال اين دوستى، اثرات آن در مناسبات با او آشكار مى گردد، پس خدا گناهانتان را مى بخشد و شما را مشمول رحمتش مى گرداند. «قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[2]
دليل دوستى متقابل خداوند نيز روشن است، زيرا او وجودى است از هر نظر كامل و بى پايان وبه هر موجودى كه در مسير تكامل گام بردارد بر اثر سنخيت و مناسبت، پيوند محبت خواهد داشت.
پس محبت يك طرفه نيست زيرا هر محبتى دارنده آن را دعوت مى كند كه عملاً در راه خواسته هاى واقعى محبوب گام بر دارد و در چنين حالى به طور قطع محبوب نيز به او علاقه پيدا مى كند.
دستورها و فرمان هاى خداوند ـ محبوب كامل ـ از آن رو براى مؤمنان بسيار شيرين، گوارا و بدون تكلّف و مشقّت است كه آن را، خواسته محبوب خويش مى دانند; براى همين، در به جا آوردن آن كوتاهى نكرده بلكه با تمام خشنودى و راحتى انجام مى دهند. از نظر آنان اين مجموعه دستورها و فرمان هاى محبوب كه به نام دين خوانده مى شود، همان خواسته هاى معشوق و محبوب است. پس دين چيزى جز دوستى و محبت نيست: هل الدين إلاّ الحبّ[3]
بنابراين، از نظر ايشان روح و حقيقت دين همان ايمان، دوستى، محبت و عشق به خدا است. ايمان و عشقى كه شعاع آن تمام وجود انسان را روشن مى كند و همه اعضا و جوارح تحت تأثير آن قرار مى گيرد و اثر بارز و روشن آن پيروى از خواسته هاى محبوب است. دوستى چنين عاشقانى، بسيار زياد و شديد است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»[4] كسانى كه به خدا ايمان آورده اند و او را كمال مطلق مى دانند، عشق و علاقه بيشتر و شديدى به او دارند. چون كه آنها مردمانى دانا هستند و كمال را در حق مى جويند; از اين رو، به كمال مطلق عشق مىورزند، و هر ميل و محبتى در برابر عشق خدا در نظرشان بى ارزش و ناچيز است، زيرا غير خدا را چيز ناقص، وجودى وابسته و غير كامل مى يابند، اصولاً به آن ها عشق نمىورزند و شايسته محبت نمى بينند.
از آثار عشق به كمال مطلق و خداوند محبوب، ايمان است، در حقيقت ايمان نوعى علاقه و محبت شديد به خدا، كمال و معنويت است: «وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِير مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»[5] ايمان محبوب شد چون، ايمان همان عشق به كمال است: هل الايمان إلاّ الحبّ و البغض[6] انسان هنگامى مى تواند به اوج ايمان برسد كه نيرومندترين علاقه او يعنى عشق و محبت به ذات خود را تحت شعاع عشق به ذات خدا و نمايندگان او قرار دهد. خداوند مى فرمايد: «قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[7] اگر خدا را دوست و محبوب داريد، پس از من پيامبر اطاعت و پيروى كنيد تا شما نيز محبوب خدا گرديد و خدا شما را دوست بدارد. بنابراين هيچ كس به حقيقت ايمان و محبت به خدا نمى رسد، مگر زمانى كه از خدا و فرمان هايش اطاعت كند. از پيامبر(ص) نقل شد كه فرمود: هيچ يك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه من نزد او محبوب تر از خودش، مالش، فرزندش و تمام مردم باشم.[8]
خداوند مى فرمايد: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً»[9] هيچ مرد و زن با ايمانى را نرسد كه هنگامى كه خدا و پيامبرش حكمى كردند در برابر آن از خودشان اختيارى داشته باشند. چون از آثار عشق، پذيرش خواسته ها و فرمان هاى محبوب است. محبوبى كه كمال محض است و هيچ نقصى ندارد و هيچ چيز را بيرون از حكمت و علم نمى خواهد; و پيامبرى كه جز به خواسته محبوب خواسته اى ندارد و چيزى نمى خواهد; «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[10] اصولاً پيوند محبت با كسى كه محبوب انسان است او را به سوى محبوب و خواسته هاى او مى كشاند و هر چه رشته محبت قوى و استوارتر باشد، اين جاذبه قوى تر است، به ويژه محبتى كه انگيزه آن كمال محبوب است، احساس اين كمال سبب مى شود كه انسان سعى كند خود را به آن مبدأ كمال و اجراى خواسته هاى او نزديك تر گرداند.
به هر حال كسانى كه عشق و دوستى او را بر همه چيز مقدم داشته و دوستان خدا را دوست و دشمنان او را دشمن مى دارند، ـ بنابه آن چه گفته شد ـ پنج اثر و پاداش در آنان نمودار مى شود، سه اثر در دنيا و دو در آخرت; 1) از آثار دوستى خدا، استوارى و ثبات ايمان است; چنان چه نقش آن بر دل هايشان نشسته و هيچ گاه زدوده نمى شود; 2) روح شان تازه و شاداب است; 3) و بر دشمنان خويش پيروز مى شوند; 4) و از بهشتيان خواهند بود; 5) و خشنودى خدا را به دست مى آورند.
محبت، مودت، عشق و دوستى از مؤلفه هاى بنيادين و سازه هاى اصلى ساختمان جامعه انسانى است. چرا كه جامعه از افراد انسان ها تشكيل شده، و هم چون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجر و قطعات آهن سنگ و سيمان تشكيل مى شود، اگر اين افراد پراكنده و آن اجزاء مختلف با هم ارتباط و پيوند پيدا نكند جامعه يا ساختمان به وجود نخواهد آمد. عشق و محبت و دوستى سازه اصلى پيوند افراد جامعه انسانى است. مودت و دوستى ملاط و چسب است كه ميان اجزاى پراكنده ارتباط پديد مى آورد و بدون آن ها ارتباط به هم مى خورد و ساختمان جامعه و اجتماع از هم فرو مى پاشد.
محبت به پدر و مادر و برادر و اقوام و خويشان و ديگر افراد جامعه، نشانه زنده بودن عواطف انسانى و رحمانى در انسان است. اين محبت در طول محبت خداوند است، نه در عرض آن; چون هر كس به خداوند محبت مىورزد به تبع رحمت رحمانى او، به موجودات ديگر به ويژه به هم نوع خود علاقه و محبت خواهد داشت، تنها در صورتى محبت به ديگران مذموم است كه در عرض محبت خداوند قرار گيرد.خداوند اين گونه محبت را مذموم و ناپسند شمرده است.[11]
برخى محبت را از عواطف و صفات شهوانى شمرده و آن را تنها به ماديات و جسمانيات متعلق مى دانند، از اين رو تعلق محبت را به خدا مجازى دانسته اند; و منظور از آن را اطاعت، انجام اوامر و ترك نواهى خدا مى دانند; در حالى كه چنين نيست زيرا خداوند محبت را به طور حقيقى براى خود ثابت كرده و مى فرمايد: «قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[12]
و يا در سوره توبه آيه 24 مى فرمايد: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين» اين آيات نشان مى دهد كه استعمال حب درباره خداوند حقيقى است زيرا حب به خدا را چون حب به پدر و مادر و اموال دانسته و همه را از يك سنخ محبت به شمار آورده است و به كار بردن افعل و تفضيل در جايى به كار مى رود كه هر دو در اصل معنا مشترك باشند و تفاوت در شدت و ضعف باشد.
به هر حال حب ارتباط، پيوند و تعلقى خاص و انجذابى شعورى ميان انسان و كمال اوست و تجربه هاى دقيق كه از طريق آثار و خواص حب صورت گرفته ثابت كرده كه در حيوانات نيز اين ويژگى وجود دارد. حب و دوستى، ارتباط و پيوند وجودى ميان مُحِبّ و محبوب است و يا انجذابى ميان علت مكمّل و معلول مستكمل و مانند آن است; چون حب، عامل تكميل كننده انسان است، ازاين رو انسان افعال خود را دوست مى دارد.
محبت داراى مراتب مختلفى از نظر شدت و ضعف است، چون دوستى و محبت رابطه اى وجودى است و وجود حقيقى مشكك و داراى مراتب است. از سوى ديگر محبت تنها به امور مادى تعلق نمى گيرد. چنان كه حب تنها در انسان برخاسته از علم و شعور است ولى در موجودات ديگر چنين نيست، چون در حب تنها انجذاب شرط است نه علم و شعور، از اين رو در همه موجودات حب حقيقى سريان دارد بدون آن كه نيازى به علم و شعور در حد انسانى در آنها باشد.
[1]. معانى الاخبار، صدوق; بحارالانوار، ج 67، ص 15.
[2]. آل عمران/31.
[3]. خصال، صدوق; بحارالانوار، ج 27، ص 95.
[4]. بقره/ 165.
[5]. حجرات/ 7.
[6]. اصول كافى ج 2، باب حب الله، حديث 5; بحارالانوار، ج 64، ص 52.
[7]. آل عمران/ 31.
[8]. صحيح بخارى ج 6 ص 145.
[9]. احزاب/ 36.
[10]. نجم/ 3 و 4.
[11]. توبه /24.
[12]. آل عمران / 31.